بعضی خبرها آدم رو از نو میسازن…
بعضی خبرها فقط یه جمله نیستن؛ یه زلزلهان. مثل همون جملهای که شنیدم: «نتیجه آزمایش مشخص کرده که…»
اون لحظه حس کردم زمین زیر پام نیست. انگار زمان وایستاد، صداها محو شدن، و فقط خودم موندم و یه جمله سنگین که آیندهمو تغییر میداد.
ولی حالا، چند روز گذشته. دارم با خودم کنار میام. با اینکه بدنم خستهتره، ولی روحم یه جور دیگه بیدار شده. دارم بیشتر از قبل خودمو میبینم. ناصرِ واقعی رو. اون کسی که همیشه فکر میکرد وقت هست، فرصت هست، اما حالا فهمیده شاید هر لحظه، ارزش یه زندگی کامل رو داشته باشه.
دارم سعی میکنم بنویسم، حرف بزنم، تجربه کنم و شاید حتی الهام ببخشم. چون باور دارم درد، اگه پنهون بمونه، ما رو فرسوده میکنه. ولی اگه گفته بشه، تبدیل میشه به نوری که شاید راه کسی دیگه رو روشن کنه.
این روزا بیشتر از همیشه قدر چیزای کوچیکو میدونم. یه لیوان آب خنک. یه پیام از یه دوست. حتی همین نوشتن.
قراره ادامه بدم. قراره این روزنوشتهها بشن دفتر روشنایی توی روزهای خاکستری.